وقتی که هیچ برنامهای ندارند
نمیدونم پست قبلی با موضوع «عذرخواهی» را مطالعه کردید یا نه؛ اما دوباره داستان را برایتان میگویم. طبق اعلام یکدفعهای برای دوره آموزشی جبرانی دو یا سه هفتهای به مقصد کرمان، عازم کرمان شدم و هیچی غیر از الآفی و وقت تلف کنی، نبود. حال شرح کوتاهی از این چند روز را بیان میکنم:
«روز اول»
بعد از معرفی به مرکز استان و حرکت گروهی به سمت کرمان هیچ خبری جزء این نبود که مسیر ۶۰۰ کیلومتری را به دلیل بسته بودن جاده طی ۱۱۰۰ کیلومتر و دور زدن کل مسیر طی کردیم و ساعت ۱۲ شب به مرکز آموزش شهید بهشتی کرمان رسیدیم.
و بعد از چهار ساعت ایستادن در سرما که باعث مریضی چند نفر شد اجازه ورود پیدا کردیم تا ۲۳۰ نفر آدم مثل بچه گربه روی همدیگر در نمازخانه استراحت کنیم.
«روز دوم»
اما روز دوم تا ظهر پذیرش تک تک نفرات زمان برد و عصری هیچ برنامهای نبود جزء نزدیک غروب که یک برنامه سخنرانی خوش آمدگویی و تقصیر را گردن همدیگه انداختن بود و شب را دوباره همگی در نمازخانه گذراندیم.
«روز سوم»
با کمی سازماندهی و کلاس معرفی و تکرار مکررات گذاشت و بلاخره به آسایشگاه منتقل شدیم.
در پایان روز هم تجهیزات انفرادی را تحویل دادند.
«روز چهارم»
با یک پیادهروی با تجهیزات صبحگاهی شروع شد و اگر فکر میکنید دیگر برنامه آموزشی شروع شده و همه چی به نظم خودش بازگشته کاملاً در اشتباه محض هستید.
«روز پنجم تا یازدهم»
این بیبرنامه بودن و بینظمی همچنان در این روزها ادامه داشت و کلاسهای که برگزار میشد هیچی غیر تکرار و پر کردن ساعت نبود.
در این بازه زمانی با چرندیات و وقت تلف کنی گذراندیم چون باید یک جوری روزها را کامل میکردند و ما هم سرباز و بدون هیچ حق انتخابی قرار بود دو سال را مثل این مدت دوره بگذرانیم.
شاید فکر کنید تازه اول خدمت سربازی هستم اما این دوره آموزشی جبرانی را دارم در ماه پنجم از سربازیام میگذرانم تا بهم قوانین، احترامات نظامی و بقیه موارد را یادآوری کرده و یاد دهند.
«روز دوازدهم»
برنامه روزانه اردوگاه بود و برنامه اینطوری برگزار شد:
صبح با کلیه وسایل و کولههای غیر استاندارد به پیاده روی رفتیم تا به محل استقرار رسیدیم، آنگاه تجهیزات چادر و خود چادر را تحویل دادند تا چادر بزنیم و تا ظهر هیچ کار خاصی صورت نگرفت.
اذان ظهر گفتن دوباره همین مسیر را با کلیه تجهیزات برگردید که بازرس آمده و بعد از ظهر به تست و امتحان توسط بازرسین گرام گذشت و برگشت دوباره با تجهیزات برای جمع کردن چادرها.
شب با پیادهروی شبانه به پایان رسید و البته شیطونی بچهها و نصف کردن مسیر مدنظر.
«روز سیزدهم»
صبح پیاده با تجهیزات به سمت میدان تیر حرکت کردیم و به مزخرفترین حالت ممکن برگزار شد تا گزارش برگزاری دومین میدان تیر طی دوره (در اصل این میدان تیر باید شبانه باشد طبق برنامه ابلاغی مرکز آموزش) کامل شود.
بعد از ظهر بعد از استراحتی کوتاه و تمیز کردن اسلحه کلاش که تحویل هر نفر بود به نصف سربازها مرخصی دادند تا به کرمان بروند و در ادامه چند خط ساده از آنچه که در کرمان دیدم را میخوانید:
طبق هماهنگی قبلی به دلیل تعداد بالا دو اتوبوس کرایه کردیم و در محل میدان مسجد جامع کرمان پیاده شدیم. در خیابانهای اطراف گشتی زدم و از اینکه نمای بعضی از ساختمانها به سبک سنتی و قدیمی کرمان بود بسی لذت بردم، خاطرانگیز و دلنشین به نظرم توصیف درستی از معماری کویری کرمان باشد.
اما چیزی که دلگیر بود ساختمانهای ویرانه یا خیابانهای فرعی بود که گاهاً نظافت درستی نداشت و این نمای زیبا را کدر و زشت میکرد. مورد بعدی که باعث ناراحتی بیشتر من شد دیدن پسر بچه و دختر بچههای بود که کنار پیادهرو با یک ترازو نشسته بودند تا رهگذران با وزن کردن خودشان به آنها پولی بدهند، هر چند میدانم از این قبیل بچهها که کار میکنند در سطح شهرها و کشور زیاد شده است ولی این موضوع و دیدن این صحنهها همیشه قلبم را به درد آورده است؛ کاش امکان داشت به کل موضوع کودکان کار را از بین برد تا هیچ کودکی مجبور به کار کردن به جای بازی کردن نباشد.
اگر کرمان رفتید پیشنهاد میکنم به مسجد جامع حتماً سری بزنید. بزرگی و معماری قشنگ آن بویژه هنگام غروب و اذان چشمنواز است و امیدوارم بیشتر به آن توجه شود که به نظرم جای پیشرفت زیادی دارد.
بعد از اقامه نماز و گشتن در مسجد برایم دلنشین بود که در گوشهای از صحن داخلی مسجد با فردی روبرو شدم که در انتظار کسی بود و در همین هنگام داشت کتابی که در دست داشت را مطالعه میکرد.
مطالعه کردن در هر هنگام و در هر مکان را دوست دارم و همیشه تحسین کردم همچنان که قبلاً در سفر کوتاهی که به دلایل کاری و شخصی در تابستان گذشته به مشهد داشتم، گفتم.
در این سه چهار ساعتی که مرخصی داشتم نشد جای زیادی از کرمان را ببینم اما از همین میزان گردش در آن لذت بردم. به امید روزی که با داشتن زمان کافی بتوانم در کرمان بگردم و از گردش در آن غرق در لذت بشوم.
«روز چهاردهم»
کل روز به وقت تلف کردن و تحویل دادن اسلحه و تجهیزات انفرادی که تحویل هر فرد بود گذشت.
«روز پانزدهم»
بعد از برنامههای پایان دوره و ترخیص بالاخره از پادگان بیرون آمدیم و به سمت محل خدمتی حرکت کردیم، البته سه روز استراحت دادند و قرار شد بعد از آن خود را به یگان خدمتی معرفی کنیم.
پسنویس یک: این پست در هنگام حضور در محل پادگان شهید بهشتی و به صورت روزانه نوشته و کامل شده است برای همین سعی کردم با کمترین ویرایش و تغییر آن را منتشر کنم.
پسنویس دوم: به کل دو سال خدمت سربازی غیر از وقت تلف کردن هیچ چیزی نیست و گاهاً برای جلو رفتن هیچ چارهای جزء رفتن به آن نداری. در طول این دوره دو ساله باید یک سری مدارک اجباری در پرونده داشته باشی که هیچ ارزشی غیر از گزارش نویسی برای آنها و گرفتن بودجه و مزایا و وقت تلف کنی برای ما ندارد.
پسنویس سوم: بعد از حدود دو هفته برگشتم و در دو سه روز آینده برنامه قبلی بلاگ و شخصیم را ادامه میدهم؛ پیشاپیش از همراهی شما سپاسگزارم.
∗ خوشحال میشوم مرا در شبکههای اجتماعی نیز دنبال کنید:
یوتیوب | ویرگول | کانال تلگرام | اینستاگرام
دیدگاهتان را بنویسید