رابطه من و کاغذ و قلم
فکر نمی کردم هیچوقت مجبور بشم در مورد رابطه هام بنویسم ولی این مورد خیلی خاصه ( حداقل برای من ). رابطه من و کاغذ و قلم گاهی پیچیده میشه وقتی شروع به نوشتن می کنم این جسم بی حرکت روح می گیره تبدیل میشه به یک شخص خیلی نزدیک و خاص از همونایی که همه چی رو میدونن باهاشون هیچ خجالتی نداری راحت حرفای دلت رو میزنی در مورد چیزایی که توی ذهنته حرف میزنی و مطمینی هیچ وقت هیچ جا درز نمی کنه و همه چی رو با خودتون به گور می برید.
نمیدونم این قلم و کاغذ چه جادوی درون خودشون دارن که منو اینطوری مسخ خودشون می کنن دیدین میگن بعضی آدما انگار آهنربا دارن همه رو جذب خودشون می کنن؟ حالا این دوتا برای من همینطورین وقتی پیششونم و شروع می کنم به نوشتن زمان از دستم در میره و وقتی به خودم میام می بینم چقدر حرف زدم چه چیزایی گفتم من که فقط می خواستم یه چیزی بگم و بعد برم اینارو کی گفتم چقدر حرف زدم انگار منو هیپنوتیزم کردن.
کاغذ این جسم بی جان و روح هیچوقت برای من اینطوری نبوده وقتی دست به قلم بردم و شروع کردم به نوشتن کاغذ تجسم یه دوست غمخوار و همراه رو پیدا می کرده که جونم براش در میرفته از همونایی که دوست داری باهاشون تنها باشی سرتو بزاری روی شونه اش و با خیال آسوده حرف بزنی اون چه شنونده خوبیه.
∗ خوشحال میشوم مرا در شبکههای اجتماعی نیز دنبال کنید:
یوتیوب | ویرگول | کانال تلگرام | اینستاگرام
دیدگاهتان را بنویسید