معرفی کتاب حاجی آقا
کتاب زیبای حاجی آقا به قلم رسای صادق هدایت به نگارش در آمده است. کتابی که اگر آن را در دست بگیرید تا به پایان رسیدن آن پایین گذاشته نمیشود و این دلیل بر زیبایی و قلم رسای صادق هدایت است.
صادق هدایت از نویسندگانی است که طرفدار او و قلمش هستم. در کتاب حاجی آقا به نقد جامعه زمان خودش در قالب یک داستان پرداخته است.
جامعهای را به تصور میکشید که از ندانستن مردم سوء استفاده میکنند و همه چیزشان را از آنها میگیرند. در این جامعه وضعیت اکثریت مردم تیره و تار است واقعیتی تلخ که به خوبی به تصور کشیده شده است.
نوشتهها و افکار صادق هدایت را خیلی از افراد بد و ترسناک و کشنده تفسیر میکنند اما به نظرم این قدرت قلم او را میرساند که با نهایت زیبای دنیای تاریک زمان خود را به تصویر میکشد و از درد و رنجهایش برای آگاه کردن مردم در این قالب میگوید.
پیشنهاد میکنم از نوشتههای صادق هدایت غافل نشوید و آنها را مطالعه کنید.
بخشی از داستان حاجی آقا به شرح زیر است:
مقصودم اینه که لپ مطلب را به شما بگم، تا چشم و گوشتان باز بشه و دانسته اقدام کنید! قدیمیها همهی اینها را میدانستند. پس مردم باید گشنه و محتاج و بیسواد و خرافی بمانند تا مطیع ما باشند!
اگر بچهی فلان عطار درس خواند، فردا به جملههای من ایراد میگیره و حرفهایی میزنه که من و شما نمیفهمیم؛ آن وقت خداحافظ حاجی آقا و حجهالشریعه! ما باید به جای او قوطی کبریت بفروشیم. اگر بچهی مشدی تقی علاف باهوش و با استعداد از آب در آمد و بچهی من که حاجی زاده است تنبل و احمق بود، وامصیبتا!
پس ما به نفع خودمان و برای خودمان اقدام کنیم. دنیا داره عوض میشه، این همه جنگ و کشتار که در اروپا در گرفته، بیخود نیست، برای اینه که مردم چشم و گوششان واز شده و حق خودشان را میخواند. در این صورت ما باید مانع پیشرفت مردم این جا بشیم، تا دنیا به کام ما بگرده، و گرنه سپور سرگذر خواهیم شد.
خوشبختانه این جا زمینه برای ما مساعده! وظیفه ماست که مردم را احمق نگه داریم، تا سر به گریبان خودشان باشند و تو سر هم بزنند! حالا فهمیدید؟!
همچنین در قسمتی دیگر از کتاب این چنین میخوانید:
– بنده میخواستم از لحاظ منافع میهن بگم.
حاجی که چانهاش گرم شده بود، حرفش را برید: من رکگو هستم، برای همین توی زندگی عقب افتادم. وطن برای شماها سنگ و کلوخه، اما باید اول آدمهاش را نجات داد! من توی همان دوره هم میگفتم، از کسی واهمه نداشتم.
کدخدای شهر که مرغابی باشد، در آن شهر چه رسوایی باشد! یک نفر قلتشن را آوردند، هستی و نیستی خودشان را به دستش سپردند و یک دسته رجاله هم دورش خوش رقصی کردند و سینه زدند و دمش را توی بشقاب گذاشتند، تا ما را به این روز نشاندند.
کیومرثم بمیره، چند بار رضاخان احضارم کرد و تکلیف کرد که شغل وزارت را قبول بکنم، من شانه خالی کردم، چون نتیجهاش را میدانستم. آخر سر منم تو حساب بود.
درسته که خاک تو چشم مردم پاشید، خانههای مردم را خراب کرد، املاک منو تو مازندران غصب کرد اما مگر راه آهن را برای من و شما کشید؟ با پول مردم کشید، اما دستورش را از اربابش گرفته بود.
مگر نتیجهاش را نمی بینید؟ آخر من وارد سیاستم، میدانم از کجا آب میخوره، اوخ، اوخ! مردم دین و ناموس و دارایی خودشان را از دست دادند. مگر نباید بچهمان بعد از ما توی این آب و خاک زندگی بکنه؟! عایدی سرشار نفت دورهی شاه شهید خدا بیامرز نبود، اما مردم بهتر زندگی میکردند.
پس نویس: کتابی دیگر از هزار کتاب چالش کتاب خوانده شد تا به هدف هزار کتاب این چالش نزدیکتر بشوم.
پس نویس: هنگامی که تولید محتوا را شروع کردم به دلیل علاقه شخصی خودم به نوشتن و قلم بود.
مدتی که گذشت از اشتراک گذاری آموختهها لذت میبردم و حس دلنشینی داشت.
به فکر فرو رفتم و تصمیم نهایی بر این شد که سبد محتوایی بلاگ کاملتر شود که اینطوری پادکست به این مجموعه اضافه شد.
بعد از انتشار یک فصل و فوایدی که داشت؛ مجدد تصمیم گرفتم قدمی دیگر بردارم و محتوای ویدیویی به مجموعه محتواهای بلاگ اضافه شد.
با انتشار هر قسمت و محتوای جدید، سعی بر ارتقای کیفیت دارم و قدم به قدم به جلو حرکت میکنم.
همیشه گفتهام که ماجراجویی هستم در حال اکتشاف که امیدوارم به همراهی من ادامه دهید و یاریگر من در این مسیر باشید.
∗ خوشحال میشوم مرا در شبکههای اجتماعی نیز دنبال کنید:
یوتیوب | ویرگول | کانال تلگرام | اینستاگرام
پسورد فایل : ندارد گزارش خرابی لینک
از گزارش شما سپاس گزارم، در اولین فرصت رفع خواهد شد.
دیدگاهتان را بنویسید